webnovel

why not club..!

lotous3715 · LGBT+
Not enough ratings
2 Chs

1

بسم الله.. :)

تنهایی رو یکی از میز ها نشسته بودم... منتظر آقای پارک..

که بیاد و با گروه  آشنام کنه...

اما یه ربع گذشته بود و رسما معطلم کرده بود...

آهی کشیدم و لیوان دست نخوردم تو دستم تکون دادم...

با تکون خوردن صندلی سرمو بالا آوردم و به پسری که روش نشست زل زدم...

بی مقدمه پرسید:

-اینجا چیکار میکنی؟

هول شدم و دست و پامو گم کردم...

+من.. من..راستش..

اعصابم خورد شد از  لکنتم...

+اصن به تو چه ربطی داره؟

پسری که نمی‌شناختم و شدیدا پرو به نظر می‌رسید پوزخند زد...

-بهت نمیاد اهل اینجور جاها باشی...

اخم کردم و با حرص حرف زدم:

+آها... بعد چرا همچین فکری کردی؟

دوباره پوزخند زد و لباشو تر کرد.. سرشو بیش از حد لازم نزدیک کرد...

-چون از ريخت و قیافت معلومه..

با دستای لرزون هلش دادم و دستای خیس از عرقمو روی پاهام کشیدم...

+مگه.. چمه؟

-یه نگاه به درو و برت بنداز.. میفهمی..

دور تا دورم پر میز های کوچیک گرد بود..آدمایی با سر و وضع عجیب کنارمون نشسته بودن... عجیب... هر جایی که فکرشو نمیکردم پرسینگ داشتن..

با مکث سرمو برگردوندم و به پسر نگاه کردم...

حتی اونم پرسینگ داشت..

برای منی که تو این جاها بزرگ نشدم عجیب ترین چیز ممکن به نظر میومد..

مدل موها عجیب بود.. رنگ موها عجیب بود.. مدل لباسا... حتی طرز حرف زدنشون گستاخانه بنظر میومد...

با صدای بلند عربده میزدن و نوشیدنی هاشونو روی میز میکوبیدن ...

-هوی

با اخم به چشماش نگاه کردم..

-تا حالا ازینا ندیدی؟

با زبونش پرسینگ رو دماغشو لمس کرد.. وقتی قیافه جمع شدمو دید با صدای بلند خندید...

+حواسم نبود... از قصد زل نزده بودم..

-اوهوم.. دوست داری؟

به طرز آزار دهنده ای کارشو تکرار کرد...

لباش درشت و گوشتی بود.. و رنگش تضاد زیبایی با پوست صورتش داشت...

خالکوبی عجیبی روی گردنش تتو شده بود اما مقدار کمی ازش از لباس چرم مشکیش بیرون زده بود...

چشمام دور تا دور بدنش میچرخید و بی حواس محوش شده بودم..

دستشو روی گونم گذاشت و نیشخند زد..

-بامزه و ساده ای..و البته بیش از حد ملوس

+هی.. اینطور نیست.. من یه پسرم.. باهام مثل دخترا حرف نزن..

-شرط میبندم حتی گی هم نیستی..

با تعجب پرسیدم:

+هی منو چی فرض کردی؟.. احمق نیستم.. میدونم اینجا یه گی کلاب کوفتیه..

دوباره با صدای بلند خندید و دستشو روی رون پام کشید..

دروغه اگه میگفتم بدم اومد.. اما روانی نبودم که از لمش شدن توسط یه غریبه لذت ببرم... و ازش بخوام ادامه بده..

+دستتو بکش..

با حرص گفتم اما اون بنظر اهمیتی نمی‌داد..

-اسمت چیه؟

با اخم جواب دادم...

+نامجون..

-خوبه جون منم جین عم..

بی حرف به چشماش نگاه کردم..

اگه میگفتم خوشبختم بزرگترین دروغ عمرم بود..

انگشت شصتشو بی مقدمه رو لبم گذاشت با چشمای شیطون نگام کرد..

وقتی پوزخند زد فکر کردم شاید جزئی از تیک هاشه..

اما وقتی لباشو رو لبام گذاشت برق از سرم پرید و افکارمو بهم ریخت...

با عصبانیت جداش کردم و مشتی به صورتش زدم..

کار عجیبی بود.. حتی خودمم کف کردم.. هیچوقت کسیو نزده بودم..

چشماش از روی صورتم برداشته نمیشد... پوزخند رو مخشو زد و خون گوشه لبشو تف کرد...

صدای خنده و هورا از میز بغلی بلند شد...

با تعجب سر برگردوندم و بهشون نگاه کردم...

چشماشون رو ما زوم بود و قهقه هاشون تمومی نداشت ..

وقتی فهمیدم بازیم دادن با حرص داد زدم:

+فاک به همتون

و بعد برداشتن کتم از اون محل بیرون زدم..